داستان های کوتاه و خنده دار

دنیای من

دوستانه وشاد

دو تا آفریقایی با یه نفر سومی وسط بیایون بودن در همین حال و هوا بودن که یدفعه آفریقایی یه چراغ جادو پیدا می کنه.
بعد غوله می یاد بیرون و به آفرقایی میگه یه آرزو کن.

آفریقایی میگه: منو سفید کن.
تا اینو میگه سومی میزنه زیر خنده آفریقایی میگه: چیه برای چی میخندی؟
سومی گفت: همینجوری.
بعد غوله به آفریقایی دومیه گفت: تو چی می خوای؟
آفریقایی گفت: منم سفید کن .
دوباره سومی میزنه زیر خنده .
آفریقایی گفت برای چی میخندی؟
سومی باز گفت: همینجوری.
نوبت سومی میشه. غوله ازش می پرسه: تو چی می خوای .
سومی میگه: این دوتا رو سیاه کن. 

*****************************************
هنگام سحر، خروسی بالای درخت شروع به خواندن کرد و روباهی که از آن حوالی می گذشت به او نزدیک شد.
روباه گفت: تو که به این خوبی اذان می گویی، بیا پایین ب هم به جماعت نماز بخوانیم.
خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پیشنماز پای درخت خوابیده و به شیری که آنجا خوابیده بود، اشاره کرد.
شیر به غرش آمد و روباه پا به فرار گذاشت.
خروس گفت مگر نمی خواستی نماز بخوانیم؟ پس کجا می روی؟
روباه پاسخ داد: می روم تجدید وضو می کنم و برمی گردم!
*********************************************
قاضی دادگاه، آدم شیادی که مال مردم را بالا می کشید محکوم کرد که روی الاغ سوار کنند و در همه جای شهر بگردانند و جار بزنند که او آدم کلاشی است و کسی به او پول ندهد.
در پایان روز صاحب الاغ از او کرایه خواست.
یارو با پوزخند گفت: مرد حسابی! خودت از صبح تا حالا داری فریاد می زنی که من پول مردم را بالا می کشم، حالا با چه امیدی از بنده کرایه الاغت را مطالبه می کنی؟!
*********************************************
شخصی که خیلی ادعای پهلوانی می کرد رفته بود خون بده. وقتی کیسه خون را آوردند که خونش را بگیرند.
به پرستار گفت: آبجی! کیسه چیه؟ لوله بیار که به همه خون برسه.
ولی بعد از اینکه یک کیسه خون داد از حال رفت و ۴ تا کیسه خون بهش زدند تا به هوش بیاد.
وقتی به هوش آمد، بدون اینکه به روی خودش بیاره به پرستار گفت: دیگه کسی خون نمیخواد؟!
*********************************************
می گویند یک روز جرج بوش با لباس غواصی به عمق ۲۰۰ متری اقیانوس رفته بود.
یک کوسه به طرفش آمد و از او پرسید: ببخشید! شما آقای بوش رئیس جمهور آمریکا هستید؟
بوش با تعجب پاسخ داد: آره، ولی تو از کجا مرا شناختی؟
کوسه خندید و گفت: آخه دیدم به جای کپسول اکسیژن، کپسول آتش نشانی به پشتت بسته ای!!
*********************************************
به شخصی گفتند: زود باش زود باش جشن عروسی شروع شده.
گفت: به من چه؟
به او گفتند: عروسی پسر خودت است.
طرف به یارو گفت: پس به تو چه؟!
 


نظرات شما عزیزان:

Saman.TanhaTarinTanha
ساعت3:21---5 تير 1391
تو بين اينا بنظرم از همه باحال تر آفريقاييه بود آجى

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:55 توسط زهرا|


آخرين مطالب
» دنیای من....
» سلامی دوباره....
» امام حسین (ع)
» بابت نبود چند ماهه
» دلم گرفته......
» ویژه شهادت حضرت علی (ع)
» عشق چیست؟!!!
» بدون شرح
» مطلب ارسالی از سرنوشت
» ولادت سه نور تابناک ولایت
» چرا به همدان همه دان گفته میشه" بر اساس یه داستان"
» مبعث رسول اکرم (ص)
» اینو نخونی بد چیزی رو از دست میدیا.....
» حکایات جالب وخواندنی(طنز ایرانی)
» اس ام اس خنده دار جدید.....
» آموزش بدست آوردن عشق
» اشعار طنز
» به مناسبت روز پدر
» داستان های کوتاه و خنده دار
» داستان بخت بیدار
» چطوری امضا می کنی؟؟؟
» دانستنی های بامزه:
» چگونه شادتر زندگی کنیم؟
» 6 دلیل خوب برای خواب بعد از ظهر !
» چرخ زندگی تان خوب می چرخد یا ، بد ؟
» چه قدر عجیبه؟!!!
» تقدیم به مادر عزیزم
» داستانی از آلبرت انیشتین
» اس ام اس عاشقانه
» برای دلهای گرفته
Design By : MohammadDesign.IR